کجایی خرابه این شکست که ناتمامه بریده ام به لب رسیده جانم
که بی نفس کجای این جهانه ندانم …
کجایی سکوتم از رضایتم نبوده دلیل و منطقم فقط تو بوده
دلیل و منطقت چه کس ربوده ندانم …
کجایی که چشم خسته مانده در هوایی که رفتی و از تنم جدایی
توان گفتنش به هر صدایی ندارم
کجایی دمی از آسمان من بباری به شانه های خسته سر بزاری
که من اسر شهر بی قراری نمانم …
♫♫♫♫♫♫
سقوطم تمامش عذاب است کمک کن بفهمم که خواب است
کجایی کجایی کجایییی …
کجایی که چشم خسته مانده در هوایی که رفتی و از تنم جدایی
توان گفتنش به هر صدایی ندارم
کجایی دمی از آسمان من بباری به شانه های خسته سر بزاری
که من اسر شهر بی قراری نمانم …